از بوالعجبي هردم رنگ دگر آميزي

شاعر : خاقاني

عيسي نه‌اي و روزي صد رنگ برآميزياز بوالعجبي هردم رنگ دگر آميزي
يک‌رنگ شوي حالي چون آب و درآميزيده رنگ دلي داري با هر که فراز آئي
نه مشک خلل گيرد چون با جگر آميزيهردم جگرم سوزي گر زلف به کار آري
چون نوش کنم زهر ز آن صعب‌تر آميزيصد زهر بياميزي و در کام دلم ريزي
حاجب نبود گر تو زهري دگر آميزيخود کژدم زلفت را زهري است که جان کاهد
جان بازم اگر لطفي با آن نظر آميزياز يک نظر تنها، دل باخته‌ام با تو
از ديده گلاب آرم تا با شکر آميزيگر هيچ شبي ز آن لب تسکين دلم سازي
گوئي که همي آتش با آب درآميزيشعر تر خاقاني چون در لبت آويزد
از گرد رکاب او کحل‌البصر آميزيقصد در خسرو کن تا چشم سعادت را